سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

بدون شرح

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری.  

  

من چیستم؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ.

 

 

عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد.
 

 

حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد. 

 

 

دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند. 

 

 

مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن. 

 

 

دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند. 

 

 

اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی. 

 

 

خوشبختی ما در سه جمله است:

تجربه از دیروز ، استفاده از امروز ، امید به فردا...

  ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم:

  حسرت دیروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا 

 

 

دکتر علی شریعتی

عادت

همیشه بهترین راه را برای پیمودن می بینیم اما فقط راهی را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم 

 

 

 

 " پائولو کوئلیو"

آخرین لحظات پروفسور حسابی

شام در کنار تخت استاد سرد شده است. ظاهرا دیگر نیازی به خوردن غذا نیست..

 

پزشکان و مسئولان بیمارستان دانشگاه به این نتیجه رسیدند که معالجه روی قلب استاد دیگر اثری ندارد.

لذا آنژیوکت چند دارو برای ادامه تپش قلب از رگ دست راست و آنژیوکت تزریق مسکن درد از دست چپ ایشان را خارج و حتی ماسک تامین اکسیژن که دیگر ریه ها قادر به تامین آن نبود را برداشته اند و تنها سنسورهای تپش قلب روشن است.

 

شگفت اینکه در چنین حالتی در کمال حیرت پزشکان و متخصصین بیمارستان کانتونال دانشگاه ژنو، پروفسور حسابی در آخرین لحظات حیات به چیزی جز مطالعه و افزایش دانش نمی اندیشد.

 

 این تصویر منحصر به فرد را یکی از کارکنان خود بیمارستان به عنوان یک تصویر تکان دهنده و تاثیر گذار ثبت کرده است .

 

 

https://3241257.net/001/499b1833bb00cc9af57320a531f12156f17a9fc2e611b8dd72c795493d72d12fa642c35fafc94b110b158d7802283c0ee9c4cdd7d3dbf9b31d58c6862da5aaab

 

__________________

یادت باشه زندگی Ctrl+Z ندارد !


پس قدر فرصت ها رو بدون !!!

 

 

 
منبع: ایمیل یکی از دوستان

کریم

درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد.

چشمش به شاه افتاد با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.

کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟ درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

ادامه مطلب ...

عاشق


مجنون هنگام راه رفتن کسی را به جز لیلی نمی دید. روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد. مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد و گفت: من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم؟ 

 

منبع: ایمیل ارسالی یکی از دوستان

مادر

داستان من از زمان تولّدم شروع می‎ شود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهی‎دست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،: "فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.

زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می‎کرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.

ادامه مطلب ...

عید شما مبارک

الحمد لله جعلنا من المتمسکین بولایته علی ابن ابی طالب (ع) 

 

 

 

 

 

 

عید غدیر خم مبارک