این شعر رو یکی از دوستان برام فرستاده ولی متاسفانه شاعرش رو نمیشناسم. فقط چون خیلی زیبا و پرمحتوی بود تصمیم گرفتم که اینجا بیارمش:
|
قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون (Arthur Ashe) آرتور اشی به خاطر خون آلوده ای که درجریان یک عمل جراحی درسال ۱۹۸۳دریافت کرد به بیماری ایدز مبتلا شد
ودربسترمرگ افتاد او ازسراسر دنیا نامه هائی از طرفدارانش دریافت کرد.
یکی از طرفدارانش نوشته بود :
چراخدا تورا برای چنین بیماری دردناکی انتخاب کرد؟
آرتور در پاسخش نوشت :
دردنیا ۵۰ میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند
۵میلیون یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند
۵۰۰هزارنفر تنیس رادرسطح حرفه ای یادمی گیرند
۵۰هزارنفر پابه مسابقات می گذارند ۵هزارنفر سرشناس می شوند
۵۰ نفربه مسابقات ویمبلدون راه پیدامی کنند
۴ نفربه نیمه نهائی می رسند و دونفر به فینال
وآن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم
هرگز نگفتم خدایا چرا من؟
وامروز هم که ازاین بیماری رنج می کشم هرگز نمی توانم بگویم خدایا چرا من؟
روز جهانی کارگر رو به همه زحمتکشان عزیز این مرز و بوم و همینطور روز معلم رو به تمامی معلمان عزیز خصوصا معلمای خوب خودم تبریک میگم.
روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشهاى در وسط آکواریوم آن را به دو بخش تقسیم کرد.در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمىداد.او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی که وجود داشت برخورد مىکرد، همان دیوار شیشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد … پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است!در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى آکواریوم نیز نرفت !!!
میدانید چـــــرا ؟
دیوار شیشهاى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سختتر و بلندتر مىنمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود ! باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور ! باوری از ناتوانی خویش.
اگر ما در میان اعتقادات و باورهاى خویش جستجو کنیم، بىتردید دیوارهاى شیشهاى بلند و سختى را پیدا خواهیم کرد که نتیجه مشاهدات وتجربیات ماست و خیلى از آنها وجود خارجى نداشته بلکه زائیده باور ما بوده و فقط در ذهن ما جاى دارند
وزارت امور خارجه ایران با انتشار بیانیهای ضمن تکذیب کامل مصاحبه منتشر شده در یک روزنامه اسرائیلی مبنی بر گفتگوی میان وزرای امور خارجه ایران و اسرائیل اطلاعات تازهای از گفتگوی میان متکی و کلینتون را منتشر ساخت.
...به گزارش گافنیوز و به نقل از ستاد تکذیب و تصحیح وزارت امور خارجه، این گفتگو که در لابی هتل بلک اند وایت انجام گرفته دقیقا به این صورت بوده که خانم هیلاری کلینتون بر روی مبل شماره 13 این هتل رو به جانب مشرق نشسته بوده که آقای منوچهر متکی وارد شده و روی مبل شماره 16 که رو به مغرب داشته، پشت به پشت ایشان مینشیند. در این هنگام خانم کلینتون که حدود 23 دقیقه مشغول شمارهگیری با تلفن همراه خود بوده گوشی را پرتاب کرده و اظهار میدارد: «اه... پس این بیلی چرا گوشی را برنمیدارد؟» و در ادامه ضمن ادای چند واژه مستهجن که برای احتراز از برخورد سایت گرداب با سایت وزارت امور خارجه از درج آنها پرهیز میشود، مشارالیها ادامه میدهد: «این مردها همهشان سر و ته یک کرباس میباشند. خائنها...»
روزی هیزم شکنی از کنار رودخانه رد میشد که ناگهان پاش لیز خورد و تبرش افتاد تو رودخانه. نگران و مغموم کنار رودخانه نشست و شروع کرد به گریه کردن.
ناگهان فرشتهای اومد و دلیل ناراحتیشو پرسید. هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.
" آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه
فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید
که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا
این تبر توست؟
جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و
هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد ......
****************************************************************
یه روز وقتی هیزم شکن داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب ..... هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟
اوه فرشته، زنم افتاده توی آب ....فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟
" آره " هیزم شکن فریاد زد.
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه"
هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. میدوونی، اگه به جنیفر لوپز " نه" میگفتم تو میرفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم تو میرفتی و با زن خودم می اومدی و من هم میگفتم آره . اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی
نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره .....
نکته اخلاقی: اینه که هر وقت یه مرد دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده!!!!!