تقدیم به قلب پرمهر همه پدران و روح بزرگ پدرانی که سال نو جایشان در کنار خانوادههاشان خالی ست. مردی ۸۵ ساله با پسر تحصیل کرده ۴۵ سالهاش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجرهشان نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت : بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه. بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟ عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ! پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحهای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند. در آن صفحه این طور نوشته شده بود: امروز پسر کوچکم ۳ سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ۲۳ بار نامش را از من پرسید و من ۲۳ بار به او گفتم که نامش کلاغ است. هر بار او را عاشقانه بغل میکردم و به او جواب میدادم و به هیچ وجه عصبانی نمیشدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا میکردم قدر داشته هاتون رو بدونید |
سلام .فرنوش هستم از وبسایت احساسات دات کام ! اگه عزیزی رو دارین که می خواین صداتونو به گوشش برسونید بیاید سایت ما . در ضمن می تونید به گمشده هاتون از سایت ما پیام بدین . برای وبلاگتون هم ابزار های جدید و بی همتا آماده کردیم . قربان شما - فرنوش
سلام علی جان.
بابت علی دایی درست میگی اما اگه هم اسم های خودتو یعنی علی کریمی یا علی نیکبخت رو دعوت می کرد الان عربستان به ما مسلمونا نمی خندید.
چون هم به دین باختیم.هم به جنگ سبز.
به نام خدا
سلام
وایییییییییییی همون جمله ی اول خوندم دیگه نتونستم بقیه اش رو بخونم آخه پدر من.....
آخه پدر من مریض هستندو دیگه معالجه شون و سلامتی شون ...........
فقط در حد یه رویاست
برای سلامتیشون دعا میکنم.
وای به حال ما که حوصله ۳بار گفتن را واسه بچه خودمون را هم نذاریم.