دختر خردسالی وارد یک مغازه جواهر فروشی شد و به گردن بند یاقوت نشانی که
در پشت ویترین بود اشاره کرد و به صاحب مغازه گفت: «این گردن بند را برای
خواهر بزرگم می خواهم. ممکن است آن را به زیباترین شکل ممکن بسته بندی
کنید؟»
صاحب مغازه با کمی تردید به دخترک نگاهی کرده و پرسید: «چقدر پول همراه خود داری؟»
دختر،
از جیب خود دستمال کوچکی را بیرون آورد و گره های آن را به دقت باز کرد.
سپس در حالیکه محتویات آن را روی میز می ریخت با هیجان از جواهر فروش
پرسید: «این کافی است؟». پولی که او به همراه خود داشت، در واقع چند سکه
پول خرد بود.
ادامه مطلب ...