در خون نشست ساحت آباد اشک و مشک
روضه شنید تلخی فریاد اشک و مشک
روشن بود که دختر مهتاب دیده است
خواب جنون ز قصه ناشاد اشک و مشک
ادامه مطلب ...
با ما گذشت گر چه خوشی جوانی ات
اما نداشت جاذبه ای زندگانی ات
از ما گذشت خاطره سازی به عشق تو
حالا تو باش و جمع رفیقان جانی ات
چندان اسیر آینه های شکسته ای
کز یاد برده ای که چه شد همزبانی ات
باد اررانی یاران دگر هر چه که هست
بردند خوبان جان به زیر چتر قرآن
جانهایشان در نوبت تقدیر حق بود
با چهره های روشن سر در گریبان