سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

اشک و مشک


در خون نشست ساحت آباد اشک و مشک
روضه شنید تلخی فریاد اشک و مشک

روشن بود که دختر مهتاب دیده است
خواب جنون ز قصه ناشاد اشک و مشک
  ادامه مطلب ...

منبر اشک

این ماه قد خمیده که پژمان و درهم است
طرحی ز نقش غمزده فصل ماتم است

در سوک کهکشان ولایت به حزن و درد
از چشم مهر خون بچکد باز هم کم است

هر سرو داغدار بر این جویبار حزن
گوید که این خزان بهاری محرم است
  ادامه مطلب ...

چراغ روسیاه

با ما گذشت گر چه خوشی جوانی ات

اما نداشت جاذبه ای زندگانی ات

 

از ما گذشت خاطره سازی به عشق تو

حالا تو باش و جمع رفیقان جانی ات

 

چندان اسیر آینه های شکسته ای

کز یاد برده ای که چه شد همزبانی ات

   ادامه مطلب ...

دختر

فروغ خانه بابا و مادری دختر
ز هر چه مهر و محبت تو بهتری دختر


همبن که گوش نواز دلم شود-با تو-
اذان مهر، چو الله اکبری دختر
  ادامه مطلب ...

سکوت

سحر که خسته نشستم به آستان سکوت
تمام گریه من بود از فغان سکوت

نشسته ام که بخواند به لفظ سبز صفا
معانی سحری را مگر بیان سکوت
  ادامه مطلب ...

قرآن لب طاقچه


چه امیدم که به فرجام برد مستی مست
یا بترسم که مرا خام کند پستی پست
"ما که رندیم و گدا دیرمغان ما را بس"

باد اررانی یاران دگر هر چه که هست

  ادامه مطلب ...

چتر قرآن

دیشب که از چشم قضا می ربخت باران

بردند خوبان جان به زیر چتر قرآن

جانهایشان در نوبت تقدیر حق بود

با چهره های روشن سر در گریبان

  ادامه مطلب ...