به نام نامی یکتای بی همتا
به نام نامی یکتای بی همتا
چمدونش را بسته بودیم ،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
ادامه مطلب ...
علی
یکشنبه 7 دیماه سال 1393 ساعت 04:30 ب.ظ