سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

دیوان و دیوانه


یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد

درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست

درد آن بود که از پا درمان من بیفتد

یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست

دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد

ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من

ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد

از گوهر مرادم چشم امید بسته است

این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد

من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان

گردون کجا به فکر سامان من بیفتد

خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا

گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد

خیام

مثلث خیام- پاسکال (1623- 1662 میلادی) معروف است. خیام به بسیاری از خواص این مثلث پی برده بود. پس از فتح سمرقند توسط ملکشاه سلجوقی، خیام در سایۀ حمایت خواجه نظام‌الملک وزیر خردمند ملکشاه قرار گرفت.

 در سال 467 قمری (1074 میلادی) در حال که تنها 27 سال داشت، مأمور شد که با همکاری دانشمندان و ریاضی‌دانان مشهوری همچون ابوالمظفر اسفزاری و میمون‌النجیب‌ الواسطی، ابوالفتح عبدالرحمن خازنی، ابوالعباس لوکری و معموری بیهقی به اصلاح تقویم موجود بپردازد. حاصل این کارِ گروهیِ عظیم که در رصدخانۀ اصفهان صورت گرفت و تا سال 471 قمری (1078 میلادی) ادامه یاقت، تقویم جلالی بود که تا به امروز یکی از دقیق‌ترین گاه‌شمارهای جهان به شمار می رود.

پس از استیلای اعراب تقویم هجری قمری رایج شده بود. با این تقویم کارِ گرفتن مالیات از کشاورزان همواره با مشکل مواجه می‌شد. برای یکنواخت کردن تاریخِ گرفتنِ مالیات، ملکشاه تصمیم به تغییر تقویم گرفت.

 

تقویم جلالی تقویمی شمسی است. در این تقویم سال کبیسه هر 4 سال یک بار اجرا می‌شود (کبیسۀ رباعی) ولی هر 33 و یا 29 سال (بسته به رصد آسمان توسط منجمان) یک بار کبیسه پس از پنج سال اجرا می‌شود (کبیسۀ خمسه). تاریخ شروع تقویم جلالی اول فروردین 458 هجری شمسی معادل 15 مارس 1079 میلادی و 9 رمضان 471 هجری قمری بوده است.

ادامه مطلب ...

آهنگر


لاینل واترمن، داستان آهنگری را میگوید که پس از گذراندن جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، چیزی درست به نظر نمی آمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد. یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود، از وضعیت دشوارش مطلع شد. گفت :" واقعاً عجیب است، درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خداترسی شوی، زندگی ات بد تر شده. نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم، اما با وجود تمام تلاش هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده." آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: او هم بار ها همین فکر را کرده بود و نفهمیده بود چه بر سر زندگی اش آمده. اما نمیخواست دوستش را بی پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن، و سرانجام پاسخی را که میخواست یافت. این پاسخ آهنگر بود: "در این کارگاه، فولاد خام برایم میاورند و باید از آن شمشیری بسازم. میدانی چطور این کار را میکنم؟ اول تکه فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزانم، تا اینکه فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم .  بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آنقدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست یابم. یک بار کافی نیست"

ادامه مطلب ...

دوست خوب

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد.شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند


عارف به حضور شاه شرفیاب شد.

شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.

استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت:

 

 "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."

شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! "عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.او سومین عروسک را امتحان نمود.

ادامه مطلب ...

شرح پریشانی


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید


شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم

بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

ادامه مطلب ...

مجادله ادبی

حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

ادامه مطلب ...

شاملو

سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدن آن پول می گیرد 

 

 

احمد شاملو