سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

از جور روزگار


دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای بر من و دل امیدوار من

ای سیل اشک خاک وجودم بباد ده
تا بر دل کسی ننشیند غبار من
  
از جور روزگار چه گویم که در فراق
هم روز من سیه شد و هم روزگار من

زین پیش صبر بود دلم را قرار نیز
یارب کجا شد آنهمه صبر و قرار من؟

نزدیک شد که خانه ی عمرم شود خراب
رحمی بکن وگرنه خرابست کار من

گفتی برو "هلالی" و صبر اختیار کن
وه چون کنم؟ که نیست بدست اختیار من

هلالی جغتایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد