دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای بر من و دل امیدوار من
ای سیل اشک خاک وجودم بباد ده
تا بر دل کسی ننشیند غبار من
از جور روزگار چه گویم که در فراق
هم روز من سیه شد و هم روزگار من
زین پیش صبر بود دلم را قرار نیز
یارب کجا شد آنهمه صبر و قرار من؟
نزدیک شد که خانه ی عمرم شود خراب
رحمی بکن وگرنه خرابست کار من
گفتی برو "هلالی" و صبر اختیار کن
وه چون کنم؟ که نیست بدست اختیار من
هلالی جغتایی