سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

نازنین خاتون من

نازنین خاتونِ من! به به! صفا آورده ای
ای عجب که بعدِ عمری رو به ما آورده ای

گرچه دیر اما چه خوشحالم که با این آمدن
رسمِ دیرینِ محبت را به جا آورده ای
  
ذوق و شوقِ رقص در سبکِ و سیاقِ ساقِ توست
خوش خرامان، سینه لرزان، عشوه ها آورده ای

گیسوانت برگِ زیتون، چشمهایت شابلوط
اینهمه زیبا شدن را از کجا آورده ای؟

ماهِ ناز و غرقِ راز و دلنواز و عشوه ساز
روی و موی و بوی و خویِ دلربا آورده ای

با خبر از شورِ فرهادت هوایِ عشق را
شوخ و شیرین لهجه و شیرین ادا آورده ای

تا شوم پروانه و دورت بگردم بیشتر
در کفِ دستت گُلِ سرخِ حنا آورده ای

آتشِ صحرایِ "سینا" نسخه یِ نایابِ توست
طبقِ "قانون"، قرصِ ماهت را "شفا" آورده ای

در خیالم بی ملالم خوش به حالم که چنین
بر سرم ای خوش قد و بالا بلا آورده ای

ابن سیرین را خبر کن، خواب نابی دیده ام
این که امشب رو به این خلوتسرا آورده ای

رفته ای و صبحِ باغم غرقِ شیراز است و شعر
چون که "حافظ" را پس از نامِ "خدا" آورده ای

شهراد میدری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد