سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

دلگیری مولا

ای وای علی و چاه در خلوت شب هایش

دیوانه کند ما را آن صورت و آوایش

از دست که می نالد؟ از دست که می گرید؟

چون سنگ ندارد تاب زین لرزش لب هایش

 

 دانی که چرا نالد مولا به شب تاریک؟

از دست من است انگار آن خلوت تنهایش

از دست من و ما شد مولای جهان دلگیر

در عمق سیاهی ها آورد به صحرایش

ای قوم چرا آخر با یار چنین کردیم؟

با مظهر عدل و داد با آن رخ زیبایش

ما آب گوارا را ول کرده و با سرعت

پیگیر سراب هستیم  بی فکر به فردایش

چون هست علی و باز ما در پی شاماتیم

سرمست ز می غفلت دنبال بدل هایش

خون شد دل مولا و فریاد به چاهش برد

نالید و شکایت کرد از این همه غمهایش

ای قوم کمی انصاف ای قوم کمی تدبیر

از غفلت ما شد باز خم  آن قد بالایش

فرزند ابوسفیان آماده پیروزی است

بگذار بشانیمش او را به سر جایش




علی واعظ بزرگی

بیست و یکم فروردین نود و شش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد