سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

تلخی و شیرینی


چه کسی روی لبان تو شکر ریخته است؟
قهوه ی چشم تو را باز قجر ریخته است؟

هدفش چیست از این تلخی و شیرینی ها؟
آنکه در خیر عمل های تو شر ریخته است

عاشقت بوده خدا و به گمانم قندیل
اشک او بوده که از عصر حجر ریخته است
  
گونه ی ماه گل انداخته با دستانت
از هر انگشت تو صد گونه هنر ریخته است

مستی چشم تو باید که چنین غرق کند
بس که انگور به دریای خزر ریخته است

وای اگر خیره شود صاعقه ات میسوزم
روی کبریت نگاه تو خطر ریخته است

نیست قالیچه ای از موی تو ابریشم تر
پیش پای تو چقدر شانه به سر ریخته است

فتح اندام تو با هیچ رقم ممکن نیست
اینهمه برف که بر کوه و کمر ریخته است

زل به هرکس بزنی کار دلش ساخته است
روی خط مژه های تو تبر ریخته است

سالها هم بروی باز شنیدن داری
در صدایت نفس مرغ سحر ریخته است

پر شد از "ریخته" فنجان ردیف غزلم
نوش جانت که فقط خون جگر ریخته است


شهرداد میدری


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد