سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

مادر

در زمانهای دور،  دو قبیله  در رشته  کوههای آند  زندگی میکردند که خصومت دیرین با یکدیگرداشتند .  روزی  قبیله  کوه نشین ار فراز کوه  پائین  آمده و قبیله  مقابل را مورد هجوم و غارت قرار دادند  و هنگام بازگشت ، طفل خردسالی را هم از یک خانواده  ربوده  و با  خود به  بالای کوه بردند

اهالی قبیله ای که - ساکن دره بودند -  نمیدانستند که چگونه از کوه بالا رفته و اموال بغارت رفته را بهمراه آن کودک ، ازقبیله مهاجم پس بگیرند . آنها همچنین افرادی را که -  قادر با شند از میان آن صخره ها راهی را به فراز کوهستان بگشایند - نمیشناختند  .  با این همه  ، رئیس قبیله  به ناچار مجبور شد که تعدادی از جنگاوران ورزیده و شجاع خود را برای انجام ماموریت گسیل نماید

جوانان شروع به کار کردند .  آنان ابتدا ، به آهستگی توانستند  از چندین صخره کوتاه بالا  رفته تا اینکه به اولین رد پای باقیمانده از دشمن برسند  و آن را دنبال کرده  اما پس از مدتی تلاششان  بی نتیجه بود و اثر پا در میان سنگها ناپدید شده بود ،  دوباره رد پای دیگری را یافته و آنرا دنبال کردند  و بازهم نتیجه ای حاصل نشد

باری چندین روز به همین منوال گذشت و آن جنگاوران که به تعقیب و تقلید رد پاها پرداخته بودند فقط توانستند چند صد متری را از کوه بالا روند  

بزودی احساس یاس و نومیدی به سراغ آن مردان آمده و به ناچار آماده بازگشت شدند .  اما همچنانکه مشغول بستن بار و بنه خود بودند ، مشاهده کردند که مادر همان کودک به جست و چالاکی از کوه پائین میآید .  حیرت و تعجب گروه  وقتی دو چندان  شد که دیدند آن زن کودک خردسالش را با تسمه ای بر پشت خود بسته  و از فراز آن صخره ها بسرعت بسمت پائین حرکت میکند .

رهبر گروه به استقبال آن زن شجاع رفته و از وی  پرسید که چگونه از عهده کاری آنچنان  دشوار و غیر ممکن برآمده است ، چرا که آن جوانان که - قویترین مردان قبیله بودند -  از عهده اش این امر  بر نیامده بودند .

آن زن شانه هایش را بالا انداخت و در جواب گفت : " چون این طفل ،  فرزند شما نبود ! "‌ 

 

 

 

منبع: ایمیل ارسالی یکی از دوستان

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ق.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما

ممنون دوست عزیز

نیلوفر مردابی یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ب.ظ http://www.mordab57.blogfa.com



سلام علی جان

واقعا که همینطور هستششششششش ... خداوند به مادر قلبی را بخشیده که هیچ گاه قادر به ادراکش نخواهیم بود مگر اینکه مادر شوییییییییییییییییییم ...


همیشه شاد باشید و سلامت در کنار خانواده و مادر محترمتان

ممنون از لطفت

یلدا دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:06 ب.ظ

جالب بود.

خواهش می‌کنم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد