قربانت شوم
الساعه که در ایوان منزل با همشیرهی همایونی به شکستن لبهی نان مشغولیم، خبر رسید که شاهزاده موثقالدوله حاکم قم را که به جرم رشا و ارتشا معزول کردهبودم به توصیهی عمهی خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان راندهاید. فرستادم او را تحتالحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که ادارهی امور مملکت به توصیهی عمه و خاله نمیشود.
زیاده جسارت است، تقی
خدا بیامرزدش. خدائیش جیگر داشته.
ای نور به قبرش بباره، عوض هر چی لعنت که به خائنین فرستاده میشه، رحمت برسه به اون خدابیامرز