استاد منوچهر احترامی داستان نویس کودکان و نوجوانان بود که در اسفند 87 دیده از جهان فروبست . متن زیر داستان کوتاهی از اوست.
مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند
لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان!
سلام
مطلب بسیار جالبی بود
خب اگه کمی فکر کنند می فهمن که هر کس که داره میخوردشون دشمنشونه
ولی حیف که فکر نمیکنند
سلام دوست عزیز
داستان جالبی بود ...
خدا رحمت کند استاد منوچهر احترامی را ...........
واقعا خانه دوست کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مثل زندگی امروز ما...
برای اینکه خورده نشوی مجبوری بخوری...
موفق باشی