سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

قورباغه‌ها

استاد منوچهر احترامی داستان نویس کودکان و نوجوانان بود که در اسفند 87 دیده از جهان فروبست . متن زیر داستان کوتاهی از اوست.

 

مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند

 

   

قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند

 

لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند

لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها

قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند

عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند

مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند

حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن  به دنیا می آیند

تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است



اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان!

 
نظرات 3 + ارسال نظر
زورق خیال یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:40 ب.ظ http://www.tanoreh.blogfa.com

سلام
مطلب بسیار جالبی بود
خب اگه کمی فکر کنند می فهمن که هر کس که داره میخوردشون دشمنشونه

ولی حیف که فکر نمیکنند

نیلوفر مردابی یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:54 ب.ظ



سلام دوست عزیز

داستان جالبی بود ...

خدا رحمت کند استاد منوچهر احترامی را ...........

واقعا خانه دوست کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟‌

فریده چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ق.ظ http://bandarlengeh.blogsky.com

مثل زندگی امروز ما...
برای اینکه خورده نشوی مجبوری بخوری...
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد