سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

درین صحبت مگر بیگانه ای هست

تو را در کوی دلها خانه ای هست
به هر کویی چو من دیوانه ای هست

منور شد ز رویش دیده و دل
کز آن مه ،نور در هر خانه ای هست
  ادامه مطلب ...

شده‌ام ز ناله، نالی، شده‌ام ز مویه، مویی

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

به کسی جمال خود را ننموده‌ای و بینم
همه جا به هر زبانی، بوَد از تو گفتگویی
 

ادامه مطلب ...

من به خطا رفته ام یا تو خطا کرده ای

تا به جفایت خوشم، ترک جفا کرده‌ای
این روش تازه را تازه بنا کرده‌ای

راه نجات مرا از همه سو بسته‌ای
قطع امید مرا از همه جا کرده‌ای
  ادامه مطلب ...

از آرزوی خویش به ناچار گذشتیم

ما از دل و دین در ره دلدار گذشتیم
از هر دو جهان در طلب یار گذشتیم

گاهی به ره صومعه سرمست دویدیم
گاهی ز در میکده هشیار گذشتیم
 

ادامه مطلب ...

با اشکهای دیده رسوا چه می کنی

امشب ندانم ای بت زیبا چه می کنی
ما بی تو خون خوریم، تو بی ما چه می کنی

گویی که همچو مایی و بی ما به سر بری
برگو که عاشقی و شکیبا چه می کنی
  ادامه مطلب ...

کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل ابر بهاران را چه شد
  ادامه مطلب ...

ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد

خون می رود نهفته ازین زخم اندرون
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد
  ادامه مطلب ...