سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

چشم تو خنجر زده بر قلب بیمارم

چشم تو خنجر زده بر قلب بیمارم 

جگرم سوخت ز آه فرقت دلدارم 

ناز تو با من عاشق مسکین نبود

شرط وفا، مهربان یار وفادارم


علی واعظ بزرگی 

هشتم اسفند یکهزار و چهارصد و سه


از خویشتن بیگانه ام کردی تو کردی

بس در سر زلف بتان جا کردی ای دل
ما را میان خلق رسوا کردی ای دل

غافل مرا از فکر فردا کردی ای دل
تا از کجا ما را تو پیدا کردی ای دل
 

ادامه مطلب ...

متناسبند و موزون حرکات دلفریبت

متناسبند و موزون حرکات دلفریبت

متوجه است با ما سخنان بی‌حسیبت

چو نمی‌توان صبوری ستمت کشم ضروری

مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت

اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت

وگرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت

 
ادامه مطلب ...

ای کاش که پروانه صفت سوخته بودم

در شعله آن شمع که افروخته بودم
ای کاش که پروانه صفت سوخته بودم

نقشی ز وفا نیست در این مرحله یارب
من درس وفا را ز که آموخته بودم
  ادامه مطلب ...

دکان گشاید اگر مایه ی دگر دارد

نخوانده درس محبت کجا خبر دارد
که عاشق از می و مستی چه در نظر دارد

حدیث عشق نگردد کهن که سال به سال
بهار حسن تو گل های تازه تر دارد
  ادامه مطلب ...

خوشا تنی که بر آن نقش بوریا افتد

مرا مسوز که نازت ز کبریا افتد
چو خس تمام شود شعله هم ز پا افتد

غم زمانه ز ما بیدلان ندارد رنگ
بسان دزد که در خانه گدا افتد
  ادامه مطلب ...

شمع داند قدر داغ لاله را

آنکه جانم شد نواپرداز او
می‌سرایم قصه‌ای از ساز او

ساز او در پرده گوید رازها
سر کند در گوش جان آوازها
  ادامه مطلب ...