سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

شمع داند قدر داغ لاله را

آنکه جانم شد نواپرداز او
می‌سرایم قصه‌ای از ساز او

ساز او در پرده گوید رازها
سر کند در گوش جان آوازها
  ادامه مطلب ...

از نگهم ریزد موج آرزوها

از نگهم ریزد موج آرزوها
پیش لبت بستم لب ز گفتگوها
رمز عاشقی را در نگاه تو خوانده ام من
در تو دیده ام نقش همه عشق و آرزوها
  ادامه مطلب ...

هر لحظه گردد بلایی چون سایه پیرامن من

تا دامن از من کشیدی ای سرو سیمین‌تن من
هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من

جانا رخم زرد خواهی جانم پر از درد خواهی
دانم چه‌ها کرد خواهی ای شعله با خرمن من
 

ادامه مطلب ...

چنین زیبا ندیدم کَس به قتل اى مَه کمر بندد

تواند باغبانت باغ را بیهوده در بندد
ولی نتواند ای گل بلبلت را بال و پر بندد

دل ما را بهم راهی است پنهانی که می آیم
به کویت از رهی دیگر اگر راهی دگر بندد
  ادامه مطلب ...

مزرعم آتش گرفت نم نم باران کجاست؟

ناله به دل شد گره  راه نیستان کجاست؟
سینه به من شد قفس طرف بیابان کجاست؟

خوب و بد زندگی  بر سر هم ریختند
تا کند از هم جدا بازوی دهقان کجاست؟
  ادامه مطلب ...

کز دل پرسوز آهی می‌کشم

آرزوی روی ماهی می‌کشم
حسرت چشم سیاهی می‌کشم

بخت من آنگاه و امید وصال
حسرت شیرین‌نگاهی می‌کشم
  ادامه مطلب ...

می سوزم از از این آتش،ای ابر کرم باز آ

ای ساقی آتش رو،مست از می نابم
با یک دو سه پیمانه،مستم کن و خوابم کن

از رنج و غم و هستی،فارغ کندم مستی
آبادم اگر خواهی،از باده خرابم کن
 

ادامه مطلب ...