سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد

خون می رود نهفته ازین زخم اندرون
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد
  ادامه مطلب ...

بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند

ای شادی بگشا
درها بر رخ ما
که پر از مژده ایم
به چمن از بهار
خبر آورده ایم
  ادامه مطلب ...

شادی

ای شادی بگشا
درها بر رخ ما
که پر از مژده ایم
به چمن از بهار
خبر آورده ایم
 

ادامه مطلب ...

که لاله هم به چمن داغدار می آید

بیا که بار دگر گل به بار می آید
بیار باده که بوی بهار می آید

هزار غم ز تو دارم به دل، بیا ای گل
که گل شکفته و بانگ هزار می آید
  ادامه مطلب ...

گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین

چشم گریان تو نازم حال دیگرگون ببین
گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین

بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین

مانده ام با آب چشم و آتش دل ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین
  ادامه مطلب ...

سایه ملک ادب

سایه ملک ادب، سعدی دوران برفت

عاشق مام وطن، عاشق ایران برفت

او که تنها ز پس هجرت یارانش بود

همره مرگ شد و از پس یاران برفت




علی واعظ بزرگی


تقدیم به روح بلند هوشنگ ابتهاج ملقب به سایه


تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی

چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی

به سان سبزه ، پریشانِ سرگذشتِ شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
  ادامه مطلب ...