بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد
خون می رود نهفته ازین زخم اندرون
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد
ادامه مطلب ...
ای شادی بگشا
درها بر رخ ما
که پر از مژده ایم
به چمن از بهار
خبر آورده ایم
ادامه مطلب ...
بیا که بار دگر گل به بار می آید
بیار باده که بوی بهار می آید
هزار غم ز تو دارم به دل، بیا ای گل
که گل شکفته و بانگ هزار می آید
ادامه مطلب ...
چشم گریان تو نازم حال دیگرگون ببین
گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین
بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین
مانده ام با آب چشم و آتش دل ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین
ادامه مطلب ...
سایه ملک ادب، سعدی دوران برفت
عاشق مام وطن، عاشق ایران برفت
او که تنها ز پس هجرت یارانش بود
همره مرگ شد و از پس یاران برفت
علی واعظ بزرگی
تقدیم به روح بلند هوشنگ ابتهاج ملقب به سایه
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
به سان سبزه ، پریشانِ سرگذشتِ شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
ادامه مطلب ...