نامه رسان نامه ی من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد
خون به رگ زال زمان شیر شد
برده ی بیچاره ز جان سیر شد
ادامه مطلب ...
آتش به دل مزن که دلم را قرار نیست
این بیقرار را به غم عشق کار نیست
بس کن زبان وسوسه در دل که بیش ازین
سوز و گداز در خور این بیقرار نیست
افسون مخوان به وعده و پیغام آشتی
دانم دلم ،چنان سخنت استوار نیست
بس داغ لاله دیدم از فتنه ی خزان
دیگر دلم به عشق گلی پایدار نیست
مریم ساوجی
تا ما به سر کوی مغان خانه گرفتیم
دادیم ز کف خرقه و پیمانه گرفتیم
دیدیم غم و شادی عالم گذران است
ما شادی دل در غم جانانه گرفتیم
ادامه مطلب ...
با دل روشن در این ظلمتسرا افتادهام
نور مهتابم که در ویرانهها افتادهام
سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک
تیرهبختی بین کجا بودم کجا افتادهام
کلمه جشن از ریشه اوستایی یسن است به معنی پرستش، عبادت و ستایش است. ایرانیان باستان عقیده داشتند برای سپاسگزاری به درگاه آفریدگار بابت نعمت هایی که اعطا نموده است، باید به جشن و شادی بپردازند. چرا که آفریدگار جهان از ایشان توقع دارد که از نعمت های خدا خوشحال و شاد باشند. ادامه مطلب ...
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد
خلیل من همه بتهای آزری بشکست
ادامه مطلب ...