سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

از آرزوی خویش به ناچار گذشتیم

ما از دل و دین در ره دلدار گذشتیم
از هر دو جهان در طلب یار گذشتیم

گاهی به ره صومعه سرمست دویدیم
گاهی ز در میکده هشیار گذشتیم
 

 
هرچند در این دایره چون نقطه مقیمیم
زین مرکز آلوده چو پرگار گذشتیم

مقصود نشد حاصل هرجا که دویدیم
از آرزوی خویش به ناچار گذشتیم

گه جامۀ تزویر به بر کرده غباریم
گه با دف و نی از سر بازار گذشتیم

غبار همدانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد