سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

یعنی از عمر همین بود تن آسایی ما

یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما

قامت افروخته می‌رفت و به شوخی می‌گفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
 

ادامه مطلب ...

ره به وحدت نیافتن تا کی؟

از تو ای دوست نَگْسَلَم پیوند
ور به تیغم بُرند بند از بند

الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شِکَّرخَند
 

ادامه مطلب ...

آتش افروز شود برق نگاهی گاهی

خانمانسوز بود آتش آهی ، گاهی
ناله ای می شکند ، پشت سپاهی گاهی

هستی ام  سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتش افروز شود  برق  نگاهی گاهی
 

ادامه مطلب ...

نامه رسان

نامه رسان نامه ی من دیر شد
کودک  ولگرد فلک پیر شد
خون به رگ زال زمان شیر شد
برده ی بیچاره ز جان سیر شد
  ادامه مطلب ...

بس داغ لاله دیدم از فتنه ی خزان

آتش به دل مزن که دلم را قرار نیست
این بیقرار را به غم عشق کار نیست

بس کن زبان وسوسه در دل که بیش ازین
سوز و گداز در خور این بیقرار نیست

افسون مخوان به وعده و پیغام آشتی
دانم دلم ،چنان سخنت استوار نیست

بس داغ لاله دیدم از فتنه ی خزان
دیگر دلم به عشق گلی پایدار نیست

مریم ساوجی

دیدیم غم و شادی عالم گذران است

تا ما به سر کوی مغان خانه گرفتیم
دادیم ز کف خرقه و پیمانه گرفتیم

دیدیم غم و شادی عالم گذران است
ما شادی دل در غم جانانه گرفتیم
  ادامه مطلب ...

اشک بی‌قدرم ز چشم آشنا افتاده‌ام

با دل روشن در این ظلمت‌سرا افتاده‌ام
نور مهتابم که در ویرانه‌ها افتاده‌ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک
تیره‌بختی بین کجا بودم کجا افتاده‌ام
 

ادامه مطلب ...