یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
قامت افروخته میرفت و به شوخی میگفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
از تو ای دوست نَگْسَلَم پیوند
ور به تیغم بُرند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شِکَّرخَند
خانمانسوز بود آتش آهی ، گاهی
ناله ای می شکند ، پشت سپاهی گاهی
هستی ام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهی گاهی
نامه رسان نامه ی من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد
خون به رگ زال زمان شیر شد
برده ی بیچاره ز جان سیر شد
ادامه مطلب ...
آتش به دل مزن که دلم را قرار نیست
این بیقرار را به غم عشق کار نیست
بس کن زبان وسوسه در دل که بیش ازین
سوز و گداز در خور این بیقرار نیست
افسون مخوان به وعده و پیغام آشتی
دانم دلم ،چنان سخنت استوار نیست
بس داغ لاله دیدم از فتنه ی خزان
دیگر دلم به عشق گلی پایدار نیست
مریم ساوجی
تا ما به سر کوی مغان خانه گرفتیم
دادیم ز کف خرقه و پیمانه گرفتیم
دیدیم غم و شادی عالم گذران است
ما شادی دل در غم جانانه گرفتیم
ادامه مطلب ...
با دل روشن در این ظلمتسرا افتادهام
نور مهتابم که در ویرانهها افتادهام
سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک
تیرهبختی بین کجا بودم کجا افتادهام