ای صبا آنچه شنیدی ز لب یار بگو
عاشقان محرم رازند نه اغیار بگو
هم تو داری خبر از زلف گره بر گره اش
پیش ما قصه دلهای گرفتار بگو
ادامه مطلب ...
ای آسمان! مگر دل دیوانه منی؟
کاین گونه شعله میکشی و نعره میزنی؟
نالان و اشکبار مگر عاشقی و مست
با خویشتن چو ما مگر ای دوست دشمنی؟
ادامه مطلب ...
عشقت آموخت به من رمز پریشانی را
چون نسیم از غم تو بی سر و سامانی را
بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ور نه
غم یوسف بکشد ، عاشق کنعانی را
ادامه مطلب ...
مهرگان یا جشن خورشید مصادف با تاجکذاری فریدون پس از غلبه بر ضحاک ماردوش است. رودکی بزرگ در این خصوص می فرماید:
ملکا جشن مهرگان آمد / جشن شاهان و خسروان آمد
جز بهجای ملحم و خرگاه / بدل باغ و بوستان آمد
مورد بهجای سوسن آمد باز / می بهجای ارغوان آمد
تو جوانمرد و دولت تو جوان / می به بخت تو جوان آمد
جشن باستانی مهرگان خجسته باد
خستهتر از همیشه پشت دریچه موندم
صدا زدم اسمشو واسش ترانه خوندم
رنگ من و رنگ شب پرید و اون نیومد
طاقت من به پایان رسید و اون نیومد
دلم میگه یه روزی شاید بیاد دوباره
یا میاد و یا یکی ازش خبر میاره
رنگ من و رنگ شب پرید و اون نیومد
طاقت من به پایان رسید و اون نیومد
یادمه روزگاری عاشق و مهربون بود
توی جاده های غربت واسم یه سایه بون بود
اما حالا فاصله میان ما نشسته
پلی که بین ما بود شکسته و شکسته
شهین حنانه
دل به تو و دیده بر دگران دارم
تا شرر دل را از تو نهان دارم
ترسم اگر افتد بر تو نگاه من
با تو عیان سازد راز گناه من
ادامه مطلب ...
دریای راز پرتو گرم نگاه تو
توفان عشق گردش چشم شراب تو
ریزد شراب عشق به جام وجود من
همچون الهه ی می و مستی نگاه تو
ادامه مطلب ...