سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

از خویشتن بیگانه ام کردی تو کردی

بس در سر زلف بتان جا کردی ای دل
ما را میان خلق رسوا کردی ای دل

غافل مرا از فکر فردا کردی ای دل
تا از کجا ما را تو پیدا کردی ای دل
 

ادامه مطلب ...

چنین زیبا ندیدم کَس به قتل اى مَه کمر بندد

تواند باغبانت باغ را بیهوده در بندد
ولی نتواند ای گل بلبلت را بال و پر بندد

دل ما را بهم راهی است پنهانی که می آیم
به کویت از رهی دیگر اگر راهی دگر بندد
  ادامه مطلب ...

با خویشتن چو ما مگر ای دوست دشمنی؟

ای آسمان! مگر دل دیوانه منی؟
کاین گونه شعله می‌کشی و نعره می‌زنی؟

نالان و اشکبار مگر عاشقی و مست
با خویشتن چو ما مگر ای دوست دشمنی؟
  ادامه مطلب ...

هر خسی را نرسد زندگی طوفانی

تو که درد دل دیوانه ی من می دانی
چند دور از تو خورم خون جگر پنهانی

عاشق عشقم و دیوانه ی دیوانگی ام
منما راه که دارم سر سرگردانی
  ادامه مطلب ...

با اشکهای دیده رسوا چه می کنی

امشب ندانم ای بت زیبا چه می کنی
ما بی تو خون خوریم، تو بی ما چه می کنی

گویی که همچو مایی و بی ما به سر بری
برگو که عاشقی و شکیبا چه می کنی
  ادامه مطلب ...

بیا امشب بکن کاری خدایی

دلم خون گشته امشب از جدایی
چه  گردد  دلبرا  کز در درآیی

خدایا یارم آور در کنارم
بیا امشب بکن کاری خدایی

چو نی از بندبندم ناله خیزد
بیا بشنو، نوای بی‌نوایی
  ادامه مطلب ...

چون جغد آشیانه به ویران نهاده ایم

امشب چو لاله داغ تو بر جان نهاده ایم
دیوانه وار سر به بیابان نهاده ایم

عشق تو زندگانی ما را خراب کرد
چون جغد آشیانه به ویران نهاده ایم
  ادامه مطلب ...