سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

مرا در دل عمری سوز غم پنهان بود

چنانم بانگ نی آتش بر جان زد
که گویی کس آتش بر نیستان زد

مرا در دل عمری سوز غم پنهان بود
نوای نی امشب بر آن دامان زد
  ادامه مطلب ...

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
  ادامه مطلب ...

چون زلف توام جانا

چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
  ادامه مطلب ...