سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

نامه رسان

نامه رسان نامه ی من دیر شد
کودک  ولگرد فلک پیر شد
خون به رگ زال زمان شیر شد
برده ی بیچاره ز جان سیر شد
  
نامه ی ما را نکند باد برد
یا که فرستنده اش از یاد برد
یا دگری بر دگری داد برد
صید شد اندر ره و صیاد برد

نامه رسان نامه ی من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد

دیده به در دوخته ام  قرنها
زآتش غم  سوخته ام  قرنها
چهره برافروخته ام  قرنها
سوخته ام سوخته ام  قرنها

نامه رسان نامه ی من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد

نامه ی یوسف به زلیخا رسید
دست خط قیس به لیلا رسید
قاصد وامق برِ عذرا رسید
نامه رسان جان به لب ما رسید

نامه رسان نامه ی من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد

لک لک آواره ی بی خانمان
روی چنار آمد و زد آشیان
جوجه برآورد زمان در زمان
هر نوه اش شد سر یک دودمان

نامه رسان نامه ی من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد

بسیج خلخالی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد