سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

ای نصیحت گر من یار وفادار کجاست

از که پرسم من دلخسته که دلدار کجاست
سوختم ز اتش تن دود چه شد یار کجاست
  ادامه مطلب ...

هر چه شوی بشو مشو تشنه به خون زار من

هرچه کنی بکن مکن ترک من ای نگار من
هر چه بری ببر مبر سنگدلی به کار من

هر چه نهی بنه منه پرده به روی چون قمر
هر چه دری بدر مدر پرده ی اعتبار من
 

ادامه مطلب ...

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
  ادامه مطلب ...

بویى به دماغ آمد و شوری به سر افتاد

زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد
امّید وصال تو به عمر دگر افتاد

در قلزم دل نیست همانا، نم خونی
کز دیده به دامان همه لخت جگر افتاد
  ادامه مطلب ...

عاقل آن به که در اندیشه ی پایان باشد

تن به جان زنده و جان زنده به جانان باشد
جان که جانانش نباشد تن بی‌جان باشد

دردم از کیست مپرسید بپرسید که کیست
آنکه بر گریه ی من بیند و خندان باشد
  ادامه مطلب ...

هیچ غم نیست اگر هست در میکده باز

شد در شکوه من با سر گیسوی تو باز
شب وصل است بسی کوته و این قصه دراز

پر من داد ولی رفته ز یادم پرواز
من که پروا ندارم چه کنم با پر باز
  ادامه مطلب ...

داروگ

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه

گر چه می‌گویند: « می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران»

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد

ـ چون دل یاران که در هجران یاران ـ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟




21 آبان زاد روز نیما یوشیج گرامی باد