شد در شکوه من با سر گیسوی تو باز
شب وصل است بسی کوته و این قصه دراز
پر من داد ولی رفته ز یادم پرواز
من که پروا ندارم چه کنم با پر باز
گر به رویم همه درهای خوشی بندد چرخ
هیچ غم نیست اگر هست در میکده باز
گفتمش با غم عشقت چه کنم گفت بسوز
گفتمش چاره ی این سوز بگو گفت بساز
همه گویند پروانه بود عاشق شمع
عاشق کیست بگو شمع بی سوز وگداز
وصال شیرازی