ببین من هنوزم نفس میکشم
نفس در هوای قفس میکشم
گذشتم ز خود تا نگویم به تو
چه رنجی در این یک نفس میکشم
ادامه مطلب ...
محمد علی بهمنی شاعر و ترانه سرای کشورمان دیروز به دیار باقی شتافت. یاد و خاطرش گرامی باد
مینوشمت که تشنگیام بیشتر شود
آب از تماس با عطشم شعلهور شود
آنگاه بیمضایقهتر نعره میکشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا میکنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتشها خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسیها میکنم هر شب
تمام سایهها را میکشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا میکنم هر شب
دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب
محمدعلی بهمنی
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنه ی کفش فرارو ور کشید
آستین همت رو بالا زد و رفت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوٌا زد و رفت
ادامه مطلب ...
ابر سحرخیز ببار و ببار
هیچ مپرهیز، ببار و ببار
فرصت پنهان شدنم را بگیر
رحم نکن بر منِ در من اسیر
ماهی من، تُنگ پذیری نداشت
حیف جز این نیز گزیری نداشت
تُنگ نه، شاید دلِ تَنگم چه فرق
این که منم شیشه و سنگم، چه فرق
بین من هنوزم نفس می کشم
نفس در هوای قفس می کشم
گذشتم ز خود تا نگویم به تو
چه رنجی در این یک نفس می کشم
ادامه مطلب ...
هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من
اگر دوباره ببارد به خشکسالیِ من
مگر که خواب و خیالی بنوشدم ورنه
که آب میخورد از کاسهی سفالیِ من؟
ادامه مطلب ...