سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

چنین زیبا ندیدم کَس به قتل اى مَه کمر بندد

تواند باغبانت باغ را بیهوده در بندد
ولی نتواند ای گل بلبلت را بال و پر بندد

دل ما را بهم راهی است پنهانی که می آیم
به کویت از رهی دیگر اگر راهی دگر بندد
  
دلم با نور مه می آید و باد سحرگاهی
مگر در بر رخ نور مه و باد سحر بندد

شکیبایی دگر صورت نبندد اهل معنی را
همان بهتر کز اول بیدل از خوبان نظر بندد

بسی تلخ است بی نوش لبانت زندگی کردن
اگر عاشق دل دیوانه در صبر و سفر بندد

رقیبا رو دعایى کن که عشق از ما زوال آید
که نبود در جهان دستى که دست عشق بر بندد

چه زیبا بسته بودى دوش آن نازک‏ کمر جانا
چنین زیبا ندیدم کَس به قتل اى مَه کمر بندد

عماد خراسانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد