ابر سحرخیز ببار و ببار
هیچ مپرهیز، ببار و ببار
فرصت پنهان شدنم را بگیر
رحم نکن بر منِ در من اسیر
ماهی من، تُنگ پذیری نداشت
حیف جز این نیز گزیری نداشت
تُنگ نه، شاید دلِ تَنگم چه فرق
این که منم شیشه و سنگم، چه فرق
دلخوشی من، قفس باغ نیست
جنگل من گم شده، پس داغ چیست
ابر سحرخیز ببار و ببار
ای منِ لبریز، ببار و ببار
محمدعلی بهمنی