سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

تأثیر آه ماست که این دانه سوخته

سودای عشق، عاقل و دیوانه سوخته    
در این شراره محرم و بیگانه سوخته

رندی کشیده آهی و از برق آه او    
یک نیمه بیش دوش ز میخانه سوخته
  ادامه مطلب ...

کجا جویم تو را آخر من حیران نمی‌دانم

دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی‌دانم
همه هستی تویی فی‌الجمله، این و آن نمی‌دانم

به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمی‌بینم
بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم
 

ادامه مطلب ...

بنگر به دنبالت عجب غوغایی را

نکنم اگر چاره دل هر جایی را
نتوانم و تن ندهم رسوایی را

نرود مرا از سر سودایت بیرون
اگرش بکوبی تو سر سودایی را
  ادامه مطلب ...

که لاله هم به چمن داغدار می آید

بیا که بار دگر گل به بار می آید
بیار باده که بوی بهار می آید

هزار غم ز تو دارم به دل، بیا ای گل
که گل شکفته و بانگ هزار می آید
  ادامه مطلب ...

مگر ز دیدن تو سیر میشود دل من

به یک نگاه تو تطهیر میشود دل من
به یک کرشمه نمک گیر میشود دل من

مرا بس است طواف ضریح تو هرگاه
شکسته بسته ی تقصیر می‌شود دل من
  ادامه مطلب ...

به عالمی شده روشن که آفتاب پرستم

نگاه کن که نریزد، دهی چو باده بدستم
فدای چشم تو ساقی، بهوش باش که مستم

کنم مصالحه یکسر به صالحان می کوثر
بشرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم
  ادامه مطلب ...

تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
  ادامه مطلب ...