سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

در درست گلی دارم

در دست گلی دارم،این بار که می آیم
کان را به تو بسپارم،این بار که می آیم

 در بسته نخواهد ماند،بگذار کلیدش را
در دست تو بسپارم،این بار که می آیم
  ادامه مطلب ...

خسرو خوبان

ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن
رحمی به دل سوخته بی سر و پا کن

 درد دل درویش و تمنای نگاهی
زان چشم سیه مست به یک غمزه دوا کن

 گر لاف زند ماه که ماند به جمالت
بنمای رخ خویش و مه انگشت‌نما کن
  ادامه مطلب ...

موی سپید و بخت سیاه

موی سپید و بخت سیاهم نگاه کن
سوز مرا به شعله آهم نگاه کن

شاهم ولی به ملک بلا با سپاه غم
ملکم ببین و خیل سپاهم نگاه کن

گفتی بمن که شام تو چون بگذرد به هجر؟
شام مرا ز روز سیاهم نگاه کن
  ادامه مطلب ...

بحر نیاز

خفته در چشم تو نازی است که من می‌دانم
نگهت دفتر رازی‌ است که من می‌دانم

قصه ای را که به من طرهٔ کوتاه تو گفت
رشتهٔ عمر درازی‌ است که من می‌دانم

بی‌نیازانه به ما می‌گذرد دوست،ولی
سینه‌اش بحر نیازی‌ است که من می‌دانم
  ادامه مطلب ...

لیلی وش

نمی دانم چه در پیمانه کردی
تو لیلی وش مرا دیوانه کردی

چه شد اندر دل من جا گرفتی
مکان در خانۀ ویرانه کردی

زدی از هر طرف آتش بجانم
مرا بیچاره چون پروانه کردی
  ادامه مطلب ...

گلشن که اقامتگه هر خار و خسی نیست

دور از تو در این شهر مرا هم نفسی نیست
فریاد کنم از دل و فریادرسی نیست

دل شاد به مهر دگری کی شود ای دوست
گلشن که اقامتگه هر خار و خسی نیست
  ادامه مطلب ...

به سرش هوای حوا زد و رفت

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنه ی کفش فرارو ور کشید
آستین همت رو بالا زد و رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوٌا زد و رفت
  ادامه مطلب ...