ای همه ی هستی من زان تو
جان و دلم بسته ی پیمان تو
عشق به سر حد جنونم کشد
این دل دیوانه به خونم کشد
سر پنجه به چشمانم بگرفتم و بستم چشم
پیشانی خود پنهان بر پنجه خود کردم
تا داغ شکستم را از خلق کنم پنهان
اما تو که می بینی اما تو که می دانی
تنها ترم از تنها ای یاور بی یاران
ای همه ی هستی من ز آن تو
جان و دلم بسته ی پیمان تو
عشق به سر حد جنونم کشد
این دل دیوانه به خونم کشد
ادامه مطلب ...