سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

ای خدا بار دگر دردم دوا کن

ای خدا تقدیر مارا گر نوشتی اینچنین
پس عطا کن طاقتی بر سرنوشتی اینچنین
تا به کی بی یار و یاور تا به هجران بر دلم
مانده دور از آشنایان کنج غربت منزلم
ای خدا بار دگر صبرم عطا کن
ای خدابار دگر دردم دوا کن
  ادامه مطلب ...

پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده ایم

تا به دامان تو ما دست تولا  زده ایم
به تولای تو بر هر دو جهان پا زده ایم

تا به کوی تو نهادیم صنم روی نیاز

  ادامه مطلب ...

بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند

ای شادی بگشا
درها بر رخ ما
که پر از مژده ایم
به چمن از بهار
خبر آورده ایم
  ادامه مطلب ...

خنده بر گردش این گنبد مینا زده ایم

تا به دامان تو ما دست تولا  زده ایم
به تولای تو بر هر دو جهان پا زده ایم

تا به کوی تو نهادیم صنم روی نیاز
پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده ایم
  ادامه مطلب ...

شادی

ای شادی بگشا
درها بر رخ ما
که پر از مژده ایم
به چمن از بهار
خبر آورده ایم
 

ادامه مطلب ...

یعنی از عمر همین بود تن آسایی ما

یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما

قامت افروخته می‌رفت و به شوخی می‌گفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
 

ادامه مطلب ...

ره به وحدت نیافتن تا کی؟

از تو ای دوست نَگْسَلَم پیوند
ور به تیغم بُرند بند از بند

الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شِکَّرخَند
 

ادامه مطلب ...