سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده ایم

تا به دامان تو ما دست تولا  زده ایم
به تولای تو بر هر دو جهان پا زده ایم

تا به کوی تو نهادیم صنم روی نیاز

  
نشوی غافل از اندیشه ی شیدایی ما
گرچه زنجیر به پای دل شیدا زده ایم
 
در خور مستی ما رطل و خم و ساغر نیست
ما از آن باده کِشانیم که دریا زده ایم

همه شب از طرب گریهِ ی مینا من و جام
خنده بر گردش این گنبد مینا زده ایم

تا نهادیم سر اندر قدم پیر مغان
پای بر فرق جم و افسر دارا زده ایم

جای دیوانه چو در شهر ندادند همای
من ودل چند گهی خیمه به صحرا زده ایم

همای شیرازی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد