سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

نقیضه

این شعر بنا به درخواست شاعر محترمش بصورت کامل مجددا پست می شود:



شهر خواب آلوده را بیدار می خواهد چه کار؟
این همه دار است! (۱) استان دار می خواهد چه کار؟

رازهای پشت پرده یک به یک شد بر ملا
پرده ی بی پرده دار اسرار می خواهد چه کار؟

هر خلافی ریشه اش خشکانده شد در این دیار
شهر ما امن است! پس سرکار می خواهد چه کار؟

با وجود این همه غارتگر دارای پست
مملکت باور بکن اشرار می خواهد چه کار؟!

آن که آب از کله اش ردشد،قضاوت باشما
واقعا پیژامه و شلوار می خواهد چه کار؟!

هر دروغی را که می شد برزبان آورد و رفت
مانده ام این کار او ،انکار می خواهد چه کار؟

سرزمینی که ندارد یک نفر بی کار ،پس
یک وزارتخانه مثل کار می خواهد چه کار؟

تاچنین روشن تر از روز است و گویاتر زبوق
این تورم شاخص آمار می خواهد چه کار؟

کاسبی هم مثل زالو خون ما را می مکد
خاک ایران این همه خونخوار می خواهد چه کار؟!

باوجود حضرت استاد”خسرومعتضد”
کشور ما “ایرج افشار” می خواهد چه کار؟!

بابزرگانی نظیر حاج “مسعود” و “فرج”
سینما،”فرهادی” و اسکار می خواهد چه کار؟!

خشک چون دریاچه شد،تبدیل می گردد به دشت(۲)
دشت، دیگر مرغ ماهی خوار می خواهد چه کار؟

تا که شادی های ما قربانی غم می شود
عید قربان بره ی پروار می خواهد چه کار؟

مانده ام با این همه خرج و مخارج واقعا،
هفت شهر عشق را! عطار می خواهد چه کار؟

هرکسی که طالب آن کار شد در زندگی
بعد چندی لذت این کار می خواهد چه کار؟!

شاعری بی چاره از ارشاد وامش را گرفت
چون دهانش بسته شد! خودکار می خواهد چه کار؟

درنظام پادشاهی پاچه خاری عیب نیست
این حکومت شاعر دربار می خواهد چه کار!

پی نوشت:
۱-منظور از «دار» ، دهدار،بخش دار، شهردار،فرماندار و از این قبیل »دار«هاست
۲- دریاچه ی نیمه خشک ارومیه!
این شعر طنز نقیضه ای است بر غزل جدی آقای اصغر عظیمی مهر عزیز که تا حدودی قدیمی است و مربوط به یکی دو سال گذشته ! که یکی دوبیت نیز به آن اضافه شد ….



سروده: راشد انصاری

فروغی بسطامی


زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را

به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را

سزاست گر صف ترکان به یکدگر شکنی

که صف شکن مژهٔ لشگر افکن است تو را


  ادامه مطلب ...

بالشی و پتویی و لالا


من شنیدم فرجیِ دانا
توی مجلس شده ست پا به هوا
کرده او را رقیب استیضاح
جمع کرده علیه او آرا
یک کسی نیست گوید ای اخوی
تو خودت گاف داده ای به خدا


  ادامه مطلب ...

دل شوریده شوری در جهان بست


شبی شوقم شبیخون بر سر آورد

ز غم در پای دل جوشی برآورد

تنم زن

لای موهای تو گــم کرد خداوندش را

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را

  ادامه مطلب ...

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم


گفتا که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتا ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا می کنم
  ادامه مطلب ...

سرزمینم مرغ ماهی خوار می خواهد چه کار؟


شهر خواب آلوده را بیدار می خواهد چه کار؟
این همه دار است! استان دار می خواهد چه کار؟

رازهای پشت پرده یک به یک شد بر ملا
پرده ی بی پرده را اسرار می خواهد چه کار؟
 

ادامه مطلب ...