سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

ذوالجناح

در خون نشست قامت رهوار ذوالجناح
حزن آور است رجعت ناچار ذوالجناح

دلشوره غریب غروب خیام را
تعبیر کرد حالت غمبار ذوالجناح
  ادامه مطلب ...

این فرات بود که با تو وضو گرفت

تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست

پس این فرات بود که با تو وضو گرفت

  ادامه مطلب ...

روضه ها

پیچیده در فضای دل آوای روضه ها
این دست کیست برده مرا پای روضه ها

کی پاک می شود عطش از ذهن روزگار
تا اشک می چکد ز بلندای روضه ها
  ادامه مطلب ...

اشک و مشک


در خون نشست ساحت آباد اشک و مشک
روضه شنید تلخی فریاد اشک و مشک

روشن بود که دختر مهتاب دیده است
خواب جنون ز قصه ناشاد اشک و مشک
  ادامه مطلب ...

منبر اشک

این ماه قد خمیده که پژمان و درهم است
طرحی ز نقش غمزده فصل ماتم است

در سوک کهکشان ولایت به حزن و درد
از چشم مهر خون بچکد باز هم کم است

هر سرو داغدار بر این جویبار حزن
گوید که این خزان بهاری محرم است
  ادامه مطلب ...

چراغ روسیاه

با ما گذشت گر چه خوشی جوانی ات

اما نداشت جاذبه ای زندگانی ات

 

از ما گذشت خاطره سازی به عشق تو

حالا تو باش و جمع رفیقان جانی ات

 

چندان اسیر آینه های شکسته ای

کز یاد برده ای که چه شد همزبانی ات

   ادامه مطلب ...

دختر

فروغ خانه بابا و مادری دختر
ز هر چه مهر و محبت تو بهتری دختر


همبن که گوش نواز دلم شود-با تو-
اذان مهر، چو الله اکبری دختر
  ادامه مطلب ...