پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
در خون نشست ساحت آباد اشک و مشک
روضه شنید تلخی فریاد اشک و مشک
روشن بود که دختر مهتاب دیده است
خواب جنون ز قصه ناشاد اشک و مشک
ادامه مطلب ...
با ما گذشت گر چه خوشی جوانی ات
اما نداشت جاذبه ای زندگانی ات
از ما گذشت خاطره سازی به عشق تو
حالا تو باش و جمع رفیقان جانی ات
چندان اسیر آینه های شکسته ای
کز یاد برده ای که چه شد همزبانی ات