سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

ذوالجناح

در خون نشست قامت رهوار ذوالجناح
حزن آور است رجعت ناچار ذوالجناح

دلشوره غریب غروب خیام را
تعبیر کرد حالت غمبار ذوالجناح
  
بیرون شدند از حرم خویش بانوان
از بانگ تلخ و شیهه تبدار ذوالجناخ

دنیا چه وحشی است که افتاد یک غروب
با تیر و نیزه در پی تیمار ذوالجناح

سهم سوار خسته به جز زخم و درد نیست
تا خون و خنجر است چمنزار ذوالجناح

تنها جدال فتنه دجال این زمان
برخاسته است در پی انکار ذوالجناح

ای کاش رخش و دلدل و شبدیز و صد براق
بودند از وفا نفسی یار ذوالجناح

هرچند سهم پیکر او جز بلا نبود
چون کوفیان  دشت بلا بی وفا نبود

عبدالرضا مدرس زاده - کاشان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد