در خون نشست قامت رهوار ذوالجناح
حزن آور است رجعت ناچار ذوالجناح
دلشوره غریب غروب خیام را
تعبیر کرد حالت غمبار ذوالجناح
بیرون شدند از حرم خویش بانوان
از بانگ تلخ و شیهه تبدار ذوالجناخ
دنیا چه وحشی است که افتاد یک غروب
با تیر و نیزه در پی تیمار ذوالجناح
سهم سوار خسته به جز زخم و درد نیست
تا خون و خنجر است چمنزار ذوالجناح
تنها جدال فتنه دجال این زمان
برخاسته است در پی انکار ذوالجناح
ای کاش رخش و دلدل و شبدیز و صد براق
بودند از وفا نفسی یار ذوالجناح
هرچند سهم پیکر او جز بلا نبود
چون کوفیان دشت بلا بی وفا نبود
عبدالرضا مدرس زاده - کاشان