قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است
بلیت یک سره از اصفهان بگو چند است؟
عجب گلی زدهای باز گوشهی مویت
تو ای همیشه برنده! شمارهات چند است؟
شعر طنز با لهجه مشهدی
بچه محله امام رضا
**
موره میبینی که شر و با صفایم
بچه محله امام رضایم
زلزلیم حادثیم بلایم
بچه محله امام رضایم
هر روز جمعه دلومه مبندم
به پینجله طلا و ورمگردم
کار و بارم ردیفه با خدایم
بچه محله امام رضا یم
به موبگو بیا به قله قاف
اصلا مو ره بیزر همونجه علاف!
قرار مرار هر چی بیگی مو پایم
بچه محله امام رضایم
دروغ ، مرغ نیست مییون ما باهم
الان به عنوان مثال تو حرم
چند روزه که تو نخ کفترایم
بچه محله امام رضایم
چشم موره گیریفته چنتا کفتر
گفته خودش: چنتاشه خواستی وردر
الان درم خادماره مپایم
بچه محله امام رضایم
کفتراره که بردم از روگنبد
مرم مو واز تونخ رفت وآمد
تو نخشه او گنبد طلایم
بچه محله امام رضایم
گنبده نصب شب مده به دستم
او گفته: هر وخ که بییی مو هستم
مویم که قانع و بی ادعایم
بچه محله امام رضایم
وخته میبینم توی عالم همه
ازش میگیرن و مگن واز کمه
گنبدشه اگر بده رضایم
بچه محله امام رضایم
گنبد وممبد نموخوام باصفا
سی ساله پای سفره ای آقا
منتظر یک ژتون غذایم
بچه محله امام رضایم
قاسم رفیعا
گر دولت دیدار تو در خانه ندارم
ای کاش که در رهگذری داشته باشم
از فیض حضور تو اگر دورم ومحروم
از دور به رویت نظری داشته باشم
گویند که یار دگری جوی و ندانند
بایست که قلب دگری داشته باشم
از بلهوسیها هوسی مانده نگارا
وان این که به پای تو سری داشته باشم
تاریکشبی گشت شب و روز جوانی
ای کاش امید سحری داشته باشم
در مجلس ارباب تکلف چه بگویم
در میکده باید هنری داشته باشم
بگذار که از دوستی بادهفروشان
رگبار غمت را سپری داشته باشم
همصحبتی و بوس و کنارت همه گو هیچ
من از تو نباید خبری داشته باشم؟
بسیار مکن ناله که این شعله «عمادا»
چرخ از این ماتم گریبانش سحرگاهان شکافت یا قفس بشکست و یا دیواره ی زندان شکافت
شد علی ازغم رها فزت و رب الکعبه گفت ابن ملجم چون که فرق بهترین انسان شکافت
بر همان جائی که عمروعبدود شمیر زد دست اشقی الاشقیا زد ضربتی برآن شکافت
هیچ کس نشناخت دردا درد پنهان علی(ع) چون کبوتر ماند در چاه شب، افغان علی
ای غم از درد علی، بویی نیاوردی به دست گرچه همچون عود عمری سوختی جان علی
ناله مجروح دارد ساز غم، امشب مگر خورده زخم از ناطرازان فرق میزان علی
داده بود انگشتری را بر گدای دیگری داد جان را بر شهادت، لطف حیران علی
از شکاف زخم، جان را داد با شرمندگی بر فقیری چون شهادت، لطف عریان علی
سر برآورده ست چون خورشید از جیب فلک ناله افتاده در چاه زنخدان علی