سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم

پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
که بیانی چو زبان تو ندارد سخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست

تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم

  ادامه مطلب ...

آیینه



خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
 

ادامه مطلب ...

قو


در دور دست
قویی پریده بی گاه از خواب
شوید غبار نیل ز بال و پر سپید
لب‌های جویبار
لبریز موج زمزمه در بستر سپید
در هم دویده سایه و روشن.


  ادامه مطلب ...

زندگی


زندگی ذره کاهیست ، که کوهش کردیم
زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
زندگی نیست بجز دیدن یار ،


  ادامه مطلب ...

هوای گریه

من آن ابرم بهارم که می خواهد ببارد

دل تنگم هوای گریه دارد

دل تنگم غریب این در و دشت

نمی دانم کجا سر می گذارد




ه. الف. سایه

آیینه نگاهت

ای مهربان تر از برگ، در بوسه‌های باران!
بیداری ستاره، در چشم جویباران!

آیینه نگاهت، پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌ باران
  ادامه مطلب ...

ابوسعید ابوالخیر


پرسیدم ازو واسطه هجران را
گفتا سببی هست بگویم آن را
من چشم توام اگر نبینی چه عجب
من جان توام کسی نبیند جان را


 ابوسعید ابوالخیر