دل که تنگ است کجا باید رفت؟
به در و دشت و دمن؟
یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟
یا به یک خلوت و تنهایی امن
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
ادامه مطلب ...
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!
این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!
ادامه مطلب ...
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
ادامه مطلب ...
می خواستم که یار تو باشم ولی نشد
موسیقی بهار تو باشم ولی نشد
در آسمان پاک نگاهت ستاره ای
همواره بر مدار تو باشم ولی نشد
آمدم به درگهت درمان درد من شوی
قلب تاریک مرا روشن کنی مرهم شوی
گنبد زرین تو از دور آرامم نمود
روز محشر می شود آیا مرا همدم شوی؟
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
علی واعظ بزرگی
سیزدهم مرداد نود و شش
تهران
یکی گل از دیار جنت سبز
خدا دادش به من در یک زمستان
بر او نامی نهادم بس یگانه
چو بودش مهربان مانند باران
گل من نام یکتا دارد و دل
به سویش می رود هر لحظه هر آن
به یمن بودن پر مهر و نازش
همی خندان شوم در جمع یاران
تقدیم به یکتای عزیزم
علی واعظ بزرگی