-
ریشه برخی لغات
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 21:30
مرد از مُردن است . زیرا زایندگی ندارد .مرگ نیز با مرد هم ریشه است. زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است . دُختر از ریشه « دوغ » است که در میان مردمان آریایی به معنی« شیر « بوده و ریشه واژه ی دختر « دوغ دَر » بوده به معنی « شیر دوش » زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود . به daughter در انگلیسی...
-
مرگ یک مرد
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 21:03
مرد، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش، کارتن را انداخت روی زمین، دراز کشید، کفشهایش را گذاشت زیر سرش، کیسه را کشید روی تنش، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش. خیابان ساکت بود، فکرش را برد آن دورها، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد. در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ،...
-
کورش کبیر
شنبه 30 مردادماه سال 1389 20:04
دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند. کوروش کبیر خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن کوروش کبیر اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید. کوروش کبیر آنچه جذاب است سهولت...
-
چشم به راه
جمعه 29 مردادماه سال 1389 13:48
یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد. درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود. - مژده بدهید : یک پسر کاکل زری! . . . حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد. - پسرم اومده؟ - « نه ، داداش نیست ، پرستاره » دختر این را گفت و پدرش را نوازش کرد منبع: ایمیل ارسالی گروه ریور
-
رنجش
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 20:19
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود . علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد : در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم. جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت . و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم . سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت : خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت...
-
غرور
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 21:13
با اینکه چند روزی از آن اتفاق نمی گذشت اما بسیار فکرم را درگیر خودش کرده بود . همین دو سه روز پیش بود، داشتم از خیابان 24 متری به سمت فرودگاه می رفتم .با دوستم بودم، سوار بر یک زانتیا. در مسیر داشتیم در ارتباط با فقر گفتمان می کردیم، دوستم پول را وسیله ای برای رسیدن به فرهنگ می دانست و میگفت که پول هر چه قدر بد باشه...
-
ضرر بازرگان
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 21:29
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت: ای پدر فرمان تو راست، نگویم و لکن خواهم مرا بر فایده این کار مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه. مگوی انده خویش با مردمان که لاحول گویند شادی کنان شیخ اجل سعدی شیرازی
-
آرامش سنگ یا برگ
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 22:48
مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود . استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت:" عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟" استاد...
-
صدقه
شنبه 23 مردادماه سال 1389 21:17
پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد. دست برد و از جیب کوچک جلیقهاش سکهای بیرون آورد. در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد میکند، منصرف شد!!! منبع: ایمیل ارسالی گروه ریور
-
ماه خدا
جمعه 22 مردادماه سال 1389 12:32
در ماه ضیافت الهی از تمامی بندگان مخلص خدا التماس دعا دارم.
-
ناکازاکی
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 20:27
دیروز سالگرد بمب باران اتمی ناکازاکی بود. حملاتی که اوج ددمنشی آمریکائیها رو به همه جهان نشون داد. امیدوارم که به زودی تمامی سلاحهای کشتار جمعی بدست انسانهای صلحجو نابود بشه و جهانی سراسر دوستی و صلح و صفا داشته باشیم.
-
چند مرده حلاجی؟؟!!
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 19:39
هرگاه کسی بر سر لاف زنی و خودستایی برآید از باب تعریض و کنایه در جوابش می گویند : « ببینیم چند مرده حلاجی » و یا به اصطلاح دیگر : « باید دید چند مرده حلاجی » یعنی باید دید که در انجام کار تا چه اندازه موفق خواهی بود . به گفته علامه دهخدا در امثال و حکم عبارت چند مرده حلاج بودن کنایه از انجام دادن کاری است که در حدود...
-
نامه به خدا
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 20:01
کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟ بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده. نامه شماره یک سلام خدای...
-
کورش کبیر
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 17:57
زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد....
-
محمد نوری
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 21:34
یاد استاد آواز ایران محمد نوری گرامی باد
-
وداع
شنبه 9 مردادماه سال 1389 20:06
به سرنوشت بیاندیش؛ که چگونه تصویرگر جداییهاست، بر من خرده مگیر؛ که چرا جبر زمان از آغاز هر سلامی به درودی به پایان میبرد، محکومیم به زنده ماندن؛ تا شاید شاهد مرگ آرزوهای خویش باشیم. ای مهربان؛ وقتی خورشید به پیشواز شب میرود و کوچه از صدای پای آخرین پای عابر تهی میشود؛ با کوله باری از غم و درد میروم؛ و تو را با...
-
تلفن های ضروری
جمعه 8 مردادماه سال 1389 11:28
این شمارهها را یادداشت کنید. جای دوری نمیرود. منوی پیشنهاد زیر را بخوانید تا بدانید از آن دستگاه کوچولوی خانهتان چه کارهایی که برنمیآید! حتماً خبر دارید که با گرفتن بعضی از شماره تلفنها، میتوانید مشاوره خانوادگی بگیرید، درخواست تاکسی کنید یا قبضهایتان را پرداخت کنید. اما بعید است بدانید که این همه شماره برای...
-
هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 15:34
نخست : هنگامیکه به پستی تن میداد تا بلندی یابد . دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان، میپرید . سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید . چهارم : آنگاه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند، خود را دلداری داد . پنجم : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شدهای را پذیرفت و...
-
گوسفند رشوه
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 20:35
سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما(ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می رود و در یکی از این مسافرت ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می کند.پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند..چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در...
-
نامه بی نقطه
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 12:27
"نامه بدون نقطه" یک رعیت در زمان ناصرالدین شاه به گزارش پارسینه، نوشته ای که ذیلا از نظر خواننده گرامی می گذرد نامه ای است که مرحوم میرزا محمد الویری به مرحوم احمدخان امیر حسینی سیف الممالک فرمانده فوج قاهر خلج رقمی داشته که شروع تا خاتمه نامه تمام از حروف بی نقطه الفبا انتخاب و در نوع خود از شاهکارهای ادب...
-
تبریک
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 22:49
میلاد منجی موعود مبارک
-
آرامش
جمعه 1 مردادماه سال 1389 11:20
کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمیرسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع...
-
مجال
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 22:27
در مجالی که برایم باقیست باز همراه شما مدرسه ای می سازیم که در آن همواره اول صبح به زبانی ساده مهر تدریس کنند و بگویند خدا خالق زیبایی و سراینده ی عشق آفریننده ماست مهربانیست که ما را به نکویی دانایی زیبایی و به خود می خواند جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ دوزخی دارد – به گمانم - کوچک و بعید در پی سودایی ست که ببخشد ما...
-
اختلاف رنگ
شنبه 26 تیرماه سال 1389 20:36
روزی مردی که موهایی مشکی و ریشی سفید داشت وارد مجلسی شد که اتفاقا” ملانصرالدین در آن حضور داشت. از ملانصرالدین درباره اختلاف رنگ میان ریش و موهای آن مرد سوال کردند. ملا جواب داد: سیاهی موی سر و سفیدی ریش او نشان می دهد که مغزش کمتر از چانه اش کار کرده است. منبع: ایمیل ارسالی گروه پرشین استار
-
راضی یا ناراضی
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 21:12
ملا در بالای منبر گفت: هر کس از زن خود ناراضی است بلند شود. همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر. ملا به آن مرد گفت: تو از زن خود راضی هستی؟ آن مرد گفت: نه ... ولی زنم دست و پامو شکسته نمی تونم بلند شم! منبع: ایمیل ارسالی گروه پرشین استار
-
عصبانیت
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 22:22
یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب. روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته...
-
ببخشید شما ثروتمندین؟
شنبه 19 تیرماه سال 1389 14:10
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم...
-
تبریک
شنبه 19 تیرماه سال 1389 03:06
عید مبعث مبارک
-
شهر سوگواران
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 10:23
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران یا نه دریاییست گویی واژگونه بر فراز شهر، شهر سوگواران هر زمانی که فرو میبارد از حد بیش ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر با تشویش رنگ این شبهای وحشت را، تواند شست آیا از دل یاران چشمها و چشمهها خشکند، روشنیها محو در تاریکی دلتنگ، همچنانکه نامها...
-
با خر جماعت طرف نشو
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 20:30
یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود. در یک چمنزاری خرها و زنبورها زندگی می کردند. روزی از روزهاخری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود ، می کند و زنبور بیچاره که خود رابین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند ، زبان خر را نیش می...