سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!

نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم!
من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم !

چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!
دلیل این همه انکار و‌حاشا را نمیدانم!
  ادامه مطلب ...

صلاحیت او رد شده است!

مادرم با پدرم بد شده است
چون شنیده است که مرتد شده است

معصیت های کبیر پدرم
صد و هشتاد مجلد شده است

  ادامه مطلب ...

سحری سرگردان

نیمه جانی بر کف
کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان
قرن ها پشت افق
سحری سرگردان
که در آن آتش کم نور نگاهی تنها

سینه ساکت صحرای سحرگاهی را

  ادامه مطلب ...

این همه وسواس چرا؟

من که با صاعقه‌ای می‌شکنم داس چرا؟

بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟


خودِ بارانم و تو پاک‌ترم می‌خواهی!

آب را غسل نده، این همه وسواس چرا؟


خسته‌ام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا

شده‌ام عاشق یک آینه‌نشناس چرا؟
 

ادامه مطلب ...

کمی اندیشه خدا را

تترون های ژاپنی
عطرهای فرانسوی
برنجهای پاکستانی
چای های هندی
در "عزای تو "همه ی جهان جمع اند

ما هم امده ایم ....
با نامه های "کوفی ".....!


چیزی عوض نشده ...
فقط تقویم ها شیک تر شده اند!
و سال هاست دو روز پشت سر هم، "سر خ اند "
می گویی نه
مسلمی بفرست ...
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم !



به یاد لبان تشنه ات
ظهر عاشورا ...
شربت زعفرانی نوشیدیم
در جام های کریستال.....!



شب عاشوراست
چراغ های شهر را خاموش کنید!
بگذارید
آنها که می خواهند کنار دریا بروند؛
بروند ....



آن طرف
راه را بر کاروان تو بسته اند ...
این طرف
چه راه بندی سمت جاده شمال ....!


جهان یکسره فریاد می شد
اگر روضه خوان ها
حرف هایت را می شمردند
نه زخم هایت را

#سعید بیابانکی

کنار درک تو کوه از کمر شکست.


به گونه ماه
نامت
زبانزد آسمان ها بود
و پیمان برادری ات
با جبل نور
چون آیه های جهاد،

محکم.

  ادامه مطلب ...

ماجرای کدورت بین ابتهاج و شهریار چه بود؟/ روایت «سایه» از شعری که شهریار برای او سرود

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
رابطه‌ی هوشنگ ابتهاج و شهریار، رابطه‌ای عجیب و منحصر به فرد است که روایت‌های جالبی پیرامون آن شکل گرفته است.

هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) از اواخر دهه ۲۰ با شهریار آشنا شد. او نخست هر هفته روزهای شنبه به دیدار شهریار میرفت اما کم کم فاصله این دیدارها کوتاه و کوتاهتر شد تا این که به هر روز رسید. ابتهاج سالها هر روز ساعت دو و نیم بعدازظهر به خانه شهریار میرفت و تا نیمه شب در کنار او میماند. 

اما ماجرای برخورد تلخ شهریار با ابتهاج در یکی از این دیدارها و آسیبی که هر دوی آنها از این اتفاق میبینند ماجرای جالبی است که خواندن آن خالی از لطف نیست. 

سایه در کتاب «پیر پرنیاناندیش که حاصل گفتوگوی بلند میلاد عظیمی و همسرش با ابتهاج است این ماجرا را چنین روایت کرده است: 

«دوستی من با شهریار در حد دوستی نبود، عشق هم اگر بگیم، کمه… واقعا هم اون نسبت به من و هم من نسبت به او چنین احساسی داشتیم، ولی حالا که نگاه میکنم میبینم که من خیلی صادقانهتر و بیغل و غشتر اونو دوست داشتم، بیهیچ توقعی اونو دوست داشتم.

حزنی در نگاهش مینشیند.

 

ادامه مطلب ...