سالهاست که استفاده از لامپ کم مصرف به مشترکان برق توصیه میگردد که البته منطقا هم توصیه درستی است. یکی از مزایای لامپ کم مصرف که حتما شما هم بارها آنرا شنیدهاید، طول عمر چند برابر نسبت به لامپهای رشتهای قدیمی است. این مزیت و همچنین راندمان بالاتر این لامپها میتواند اختلاف قیمت چند ده برابری را توجیه کند!
متاسفانه بدلیل ... (دلیلشو نمیدونم، شما اگه میدونید به من هم بگید لطفا)، لامپهای بیکیفیت چینی را با نامهای بعضا ایرانی به مصرف کننده ارائه میکنند. این لامپهای قلابی (یکی از معروفترینشان مارک NAMA NOOR است) حتی در حد لامپ های رشته ای سنتی نیز عمر نمی کنند.
بعنوان مثال اینجانب در فروردین ماه سال پیش، 11 عدد از این لامپ ها خریداری نمودم که در کمتر از 1.5 سال فقط 3 عدد آنها هنوز روشن می شوند و تازه آنها هم بیش از نیمی از نور اولیه خود را از دست داده و در حال خاموشی اند.
این وسط لابد مقصر اصلی من مصرف کننده ام که توقع زیادی از این لامپ ها دارم و وارد کننده گل و نازنین این لامپ ها که احتمالا از دوستان و خودی ها به حساب می آیند، مسئولین محترم گمرکات و اداره استاندارد و تعزیرات و ... همگی به وظایف شرعی و عرفی و قانونی خود به نحو احسن عمل نموده اند. دست همگیشان درد نکند.
ای شود جانم به قربانت چماق
ای فدای لطف و احسانت چماق
بنده هستم چاکرت یک قـُلچماق
مینمایم شهروندان را چلاق
از زمانی که به دستم بودهای
موجبات ناز شستم بودهای
سالها از من حمایت کردهای
زندگییم را ضمانت کردهای
با توخیلی ترکتازی کردهام
دوستان را ناز نازی کردهام
بعضی از اوقات هم با لطف تو
کردهام کلّ قوانین را وتو
مهرورزی کردهام آن هم چه جور
در کمال رأفت و شادی و شور!
کردهام صدها خس و خاشاک را
با وجود قدرت تو کله پا
هر که گفته رأی من را پس بده
در خیابان، یا که در دانشکده
دادهام پس، لیک جای رأی او
ضربهای از تو به فرق آن ببو
قـِرتیان سبز پوش بی حیا
حامیان مخملین کودتا
مینمایم چون مگس با پیف پاف
از مشقتهای این دنیا معاف
بس که کوبیدم سر و دست ودهان
زنده کردم نام شعبان بیمخان
سفرهام از لطف تو رنگین شده
مانده موجودی من سنگین شده
زیرپایم زانتیا انداختند
خانهای زیبا برایم ساختند
حاجیام کردند آن هم چند بار
لطف فرمودند کاپ افتخار
الغرض در سایۀ لطفت، چماق
شد دِِِماغم ناجوانمردانه چاق
نزد من جاوید مانی تا ابد
بی وجودت جان من در میرود
محمد جاوید
آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
قبل از جواب دادن فکر کن
هیچکس را تمسخر مکن
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
خود برای خود، زن انتخاب کن
به شرر و دشمنی کسی راضی مشو
تا حدی که میتوانی، از مال خود داد و دهش نما
کسی را فریب مده تا دردمندنشوی
از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی
مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روح خود را به خشم و کین آلوده مساز
هرگز ترشرو و بدخو مباش
در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند
اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده
دورو و سخن چین مباشانجمن نزدیک دروغگو منشین
چالاک باش تا هوشیار باشی
سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد
مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمیماند
منبع: ایمیل گروه تکتاز
شنیدم در زمان خسرو پرویز
گرفتند آدمی را توی تبریز
به جرم نقض قانون اساسی
و بعض گفتمان های سیاسی
ولی آن مرد دور اندیش، از پیش
قراری را نهاده با زن خویش
که از زندان اگر آمد زمانی
به نام من پیامی یا نشانی
اگر خودکار آبی بود متنش
بدان باشد درست و بی غل و غش
اگر با رنگ قرمز بود خودکار
بدان باشد تمام از روی اجبار
تمامش از فشار بازجویی ست
سراپایش دروغ و یاوه گویی ست
*************
گذشت و روزی آمد نامه از مرد
گرفت آن نامه را بانوی پر درد
گشود و دید با هالو مآبی
نوشته شوهرش با خط آبی:
عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟
بگو بی بنده احوالت چطور است؟
اگر از ما بپرسی، خوب بشنو
ملالی نیست غیر از دوری تو
من این جا راحتم، کیفور کیفور
بساط عیش و عشرت جور وا جور
در این جا سینما و باشگاه است
غذا، آجیل، میوه رو به راه است
کتک با چوب یا شلاق و باطوم
تماما شایعاتی هست موهوم
هر آن کس گوید این جا چوب دار است
بدان این هم دروغی شاخدار است
در این جا استرس جایی ندارد
درفش و داغ معنایی ندارد
کجا تفتیش های اعتقادی ست؟
کجا سلول های انفرادی ست؟
همه این جا رفیق و دوست هستیم
چو گردو داخل یک پوست هستیم
در این جا بازجو اصلاً نداریم
شکنجه ، اعتراف، عمراً نداریم
به جای آن اتاق فکر داریم
روش های بدیع و بکر داریم
عزیزم، حال من خوب است این جا
گذشتِ عمر، مطلوب است این جا
کسی را هیچ کاری با کسی نیست
نشانی از غم و دلواپسی نیست
همه چیزش تماماً بیست این جا
فقط خود کار قرمز نیست این جا
سید محمد رضا عالی پیام
میهمانی پروردگار بزرگ بر شما مبارک باد
السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما
ما به دنبال تو میگردیم و تو دنبال ما
ماه پیدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه محو
رؤیت این ماه یعنی نامه اعمال ما
خاصه این شبها که ابر و باد و باران با من است
خاصه این شبها که تعریفی ندارد حال ما
کاش در تقدیر ما باشد همه شبهای قدر
کاش حوّل حالناییتر شود اعمال ما
ما به استقبال ماه از خویش تا بیرون زدیم
ماه با پای خودش آمد به استقبال ما
گوشه چشمی به ما بنمای ای ابروهلال
تا همه خورشید گردد روزی امسال ما
علیرضا قزوه
التماس دعا
دان هرالد (Don Herold) کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال 1889 در ایندیانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است اما قطعه کوتاهش « اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف کرد . بخوانید :
البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد .
اگر عمر دوباره داشتم مى کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم. فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى گرفتم . اهمیت کمترى به بهداشت مى دادم. به مسافرت بیشتر مى رفتم. از کوههاى بیشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بیشترى شنا مى کردم. بستنى بیشتر مى خوردم و اسفناج کمتر . مشکلات واقعى بیشترى مى داشتم و مشکلات واهى کمترى. آخر، ببینید، من از آن آدمهایى بوده ام که بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى کرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى داشتم. من هرگز جایى بدون یک دَماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یک پالتوى بارانى و یک چتر نجات نمى روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبک تر سفر مى کردم .
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى دادم . از مدرسه بیشتر جیم مى شدم. گلوله هاى کاغذى بیشترى به معلم هایم پرتاب مى کردم . سگ هاى بیشترى به خانه مى آوردم. دیرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابیدم. بیشتر عاشق مى شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى رفتم. پایکوبى و دست افشانى بیشتر مى کردم. سوار چرخ و فلک بیشتر مى شدم. به سیرک بیشتر مى رفتم .
در روزگارى که تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى کنند، من بر پا مى شدم و به ستایش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم که مى گوید : » شادى از خرد عاقل تر است . »
« ا گر عمر دوباره داشتم، گْلِ مینا از چمنزارها بیشتر مى چیدم »
منبع: ایمیل یکی از دوستان
پرواز بریتیش ایر ویز از ژوهانسبورگ به لندن: یه خانوم 50 ساله سفید پوست که بغل یه مرد سیاه پوست نشسته، پریشان مهماندار رو صدا می زند.
پیرزن: نمی بینی؟ منو بغل یه سیاه پوست نشوندی! حاضر نیستم همنشین همچین گروه فرومایه ای باشم! جامو عوض کن! مهماندار: آروم باشید. من میرم ببینم جای خالی هست یا نه. پرواز امروزمون خیلی شلوغه.
مهماندار میره و 5 دقیقه بعد بر می گرده.
مهماندار: همان طور که فکر می کردم تو کلاس اقتصادی صندلی خالی نیست. با کاپیتان هم صحبت کردم. گفتش که تو کلاس تجاری هم جای خالی نیست. اما یه جای خالی توی کلاس یک هست!! قبل از اینکه پیرزن چیزی بگوید، مهماندار ادامه داد: این برای شرکت ما غیر معموله که کسی رو از کلاس اقتصادی به کلاس یک جابجا کنیم. اما کاپیتان احساس کردند که شرم آوره کسی بغل آدم خوار و تهوع آوری بشینه .
مهماندار رو به مرد سیاه پوست کرد و گفت: بنابراین آقا، اگه تمایل دارید می تونید ساک دستی تون رو بردارید چون یه صندلی در کلاس یک منتظر شماست!
مسافرین دیگر که به این گفتگو گوش می کردند، از جای خود برخاستند و مهماندار رو با دست زدن ستودند
منبع: ایمیل یکی از دوستان