سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

هر خسی را نرسد زندگی طوفانی

تو که درد دل دیوانه ی من می دانی
چند دور از تو خورم خون جگر پنهانی

عاشق عشقم و دیوانه ی دیوانگی ام
منما راه که دارم سر سرگردانی
  
دل به دریا زدن و دم نزدن می خواهد
هر خسی را نرسد زندگی طوفانی

گر تو از بی سر و سامانی من دلشادی
سرفرازم من از این بی سری و سامانی

شادی هر دو جهانش نکشد جانب خویش
آن دلی را که تو گاهی به هوس رنجانی

ما ندیدیم به استادی تو صیادی
مشکل است این همه دل برد به این آسانی

آخر ای خسرو خوبان دل من خانه توست
خانه ی شاه که دیده است به این ویرانی!

فکر من باش شبی ورنه بیاید روزی
که تو هم نیز به درمان دلم درمانی

عشق هم درد عجیبی است عمادا که از آن
قسمت عقل نکردند به جز حیرانی

عماد خراسانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد