سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

توان تا بود جفایت کشم

قرار دلم کجا می روی
چرا می روی چرا می روی
خطا می روی
چرا نشنوم صدای تو را
به جان می برم جفای تو را
کجا می روی
  
توان تا بود جفایت کشم
تن ناتوان به پایت کشم
چرا می روی
بیا و ببین چه افغان کنم
اگر شکوه ای ز هجران کنم
به جا می روی

بیا دمی در کنار من
ببین دل بی قرار من
بیا ببین روزگار من
بیا ببین همچو آتشم
بیا ببین آه سرکشم
به قلب شب های تار من

مرا چون تو دل فرزانه ای نیست
چو من هم بی دل دیوانه ای نیست
مرا تا با تو هست این آشنایی
به دل بیمم ز هر بیگانه ای نیست

معینی کرمانشاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد