سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

تیر آه

می‌روی مهر تو جانا ز دل و جان نرود
تو دل و جان منی جان ز تن آسان نرود

تیرِ آهم به دلِ سخت تو تاثیر نکرد
نه غریب است به فولاد که پیکان نرود
  
از جفاکاریِ زلفت ستمی رفت به من
ستم این‌گونه ز کافر به مسلمان نرود

نشد ای دوست یکی سوی تو آید به امید
از سر کوی تو نومید و پریشان نرود

نرود سهل به چوگانِ سرِ زلف تو سر
تا ز سودای تو چون گوی به میدان نرود

هوسِ جاه و هوای تو چو دیوَند و پری
این به خلوتگهِ دل ناید و تا آن نرود

راه عشق است در این ره به دلِ سالک اگر
بیمِ جان است به سرمنزل جانان نرود

«هیدجی» وعده‌ی دیدار صحیح است ولی
چه کنم کز تهِ سوزن شتر آسان نرود

حکیم هیدجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد