سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

از نگهم ریزد موج آرزوها

از نگهم ریزد موج آرزوها
پیش لبت بستم لب ز گفتگوها
رمز عاشقی را در نگاه تو خوانده ام من
در تو دیده ام نقش همه عشق و آرزوها
  
ای بلای هستی جانم را ز چه می خواهی
ای دوای دردم از جانم تو چه می کاهی
تو بمان تو بمان به جانم آتش زده ای
تو مرو تو مرو که همچو آتشکده ای
گهی مرا می کِشی گهی مرا می کُشی
ز عشق من بی خبر به کشتنم دلخوشی

از نگهم ریزد موج آرزوها
پیش لبت بستم لب ز گفتگوها
رمز عاشقی را در نگاه تو خوانده ام من
در تو دیده ام نقش همه عشق و آرزوها

من به سان شمع سحرم
ز هستی ام بی خبرم
محو آتشم شعله می کشم
نمی کند یاد من گر صیاد من
از فریاد من او را خبری کو
در کنج قفسش مشت پری کو

از نگهم ریزد موج آرزوها
پیش لبت بستم لب ز گفتگوها
رمز عاشقی را در نگاه تو خوانده ام من
در تو دیده ام نقش همه عشق و آرزوها

 نواب صفا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد