چون تیغ ابن ملجم بشکافت فرق ایمان
از اسمان منادی فریاد زد هراسان
دیگر فلکنبیند مانند او به دوران
((بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه (ناله) خیزد روز وداع یاران))
چون من به سخت جانی عالم ندیده باشد
جان از فراق جانان تا لب رسیده باشد
زینب چها کزین پس از داغ دیده باشد
((هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امید واران))
می بینمت دوباره مندر سراب چشمم
ره میزند غمت باز از گریه خواب چشمم
از دود واه تیره کرده کباب چشمم
ُ
((با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران))
اسوده گشت امروز زان داغ رفته در دل
یاسش به انتظار است زان عهد بسته در دل
با مرگ یاس چاه است همراز خسته در دل
((سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران))
گو خلق ماسوی الله از حق به تو عنایت
تسلیم دوست بودی ای صبر بی شکایت
ای مقتدای عشاق ای عشق بی نهایت
((چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران))
محمدرضا_کوثرمدار