جان دوست صمیمی جک در سر راه مسافرتشان به منهتن پس از سفارش صبحانه در رستوران به جک گفت: یک لحظه منتظر باش می روم یک روزنامه بخرم.
پنج دقیقه بعد، جان با دست خالی برگشت. در حالی که غرغر می کرد، با ناراحتی خودش را روی صندلی انداخت. جک از او پرسید: چی شده؟
تبریک ویژه به اصغر فرهادی و همه سینماگران
واقعا در روزگاری که هر لحظه اخبار بد بسیاری می رسد، بردن اسکار توسط یه فیلم ایرانی خیلی چسبید. اون هم فیلمی که تصویری سیاه از ایران و ایرانی نشان نمی داد. ممنونم از همه عوامل و دست اندر کاران این فیلم و به امید شنیدن اخباری بهتر.
> من نمیدونم این شعر از کیست ولی خیلی زیباست
>
> سخت آشفته و غمگین بودم…
> به خودم می گفتم:
> بچه ها تنبل و بد اخلاقند
> دست کم
میگیرند
> درس ومشق خود را…
> باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
> و نخندم اصلا