یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن
پول احتیاج دارم .
اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟! برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند !!!
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد .
اخوان گفت این پول چیه ؟! تو که پول نداشتی ؟!!!
نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم !!!
چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر، این بیست تومن هم بقیه پولت !
ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود !!!
منبع: ایمیل یکیازدوستن